Sunday, July 29, 2007

یک خاطره

اکبر جاودانه شد
امروز یکشنبه هشت امرداد (8 امرداد) ساعت پنج دقیقه به 23 شب است.
من مثل همیشه در سلول خودم نشستم.هر شب تواین ساعت ، مشغول درس بحث و ترجمه بودم، اما امشب فرق داره ، با همه ی روزهای عمرم فرق داره.آنقدر فرق هست که دست به قلم نمیره. به زور دارم کاغذ رو سیاه می کنم.حدود 5/3 ساعت پیش بود یعنی ساعت 5/8 شب.مثل همیشه داشتم غذا رو گرم می کردم که شام و ناهار رو با هم بخورم. یکی از زندونی ها اومد داد زد، پاشو اکبر،رودارن می برن،حالش خیلی خرابه، من فوری یه پیراهن پوشیدم،دویدم به سمت افسر نگهبانی. دیدم اکبر روبردن و افسر نگهبان سارجلویی خیلی به هم ریخته. من هم به حال خودم نبودم ،گفتم اگه میشه اکبر رو ببینم التماس کنم اعتصاب غذا شو بشکنه.تو همین حال و هوا بودم ؛ هنوز نیم ساعت نگذشته بود ،بچه ها که اکبر رو با برانکارد به بهداری برده بودن ،با یه چشم اشک و یه چشم خشم برگشتن.اکبر تموم کرد؛به همین راحتی اکبر تموم کرد.هنوز نمی تونم باور کنم.اکبر اصلا چرا اورده شد بند.اون که بهداری بود حالش خراب بود؟!گفتن با برانکارد برای مدت حدود 2 ساعت یا شاید کمتر اوردنش توی بند.آنقدری که من که تو بند بالایی بودم و چند پله با هم فاصله داشتیم، اصلا نفهمیدم که اکبر رو اوردن.بهتم زد. اکبر 8 روز پیش یعنی 1 امرداد اعتصاب کرد. شاید هم 31 یا 30 تیر بود. پس از دو سه روز تشنج کرد.اونو به بهداری بردن. تو این مدت خبر ها می اومد که اکبر رو به تخت بستن و به هیچ کس اجازه نمی دن اونون ببینه. نگران بودیم،خیلی نگران بودیم،از اون روزی که به زندون برگردوندنش،یعنی حدود 2 ماه پیش می خواست اعتصاب کنه،مریض بود،کمر درد داشت.من هی باهاش صحبت کردم که این کار رو نکنه.
میدونستم اگه شروع کنه تا ته میره.او با دیگران فرق داشت.او اسوه ی مقاومت بود.اینو تو شکنجه گاه توحید 7 سال پیش تو همین روز ها ثابت کرده بود.من می دونستم که مریضه و نباید این کار رو بکنه،حتی به عنوان یه برادر بزرگتر به او تشر زدم.ولی آخرش کار خودشو کرد.به حرفهای دوستانش هم اعتنا نکرد.می گفت دیگه نمی تونم صبر کنم.بالاخره کار خودشو کرد.این چند روز تو بهداری نذاشته بود بهش سرم بزنن.شنیدم امروز به دهنش هم چسب زده بودن و به تخت بسته بودنش.راستشو بخواید بدونید هیچکس حریف او نبود.او واقعا اسوه ی مقاومت و مبارزه بود.در عین حال خیلی دوست داشتنی بود. با همه خیلی خیلی خوب بود.این چند روز یعنی پیش از اعتصاب هر روز می اومد پهلوی من.سر به سرش می گذاشتم. گاهی به شوخی بهش تشر می زدم که پسر جون اینقدر تند نرو.
او فقط می خندید،فقط می خندید.خیلی دوستش داشتم.او هم به من محبت داشت.از من تعریف های الکی می کرد.آخرین بار که داشت از اطاق می رفت بیرون،گفت فلانی من اگه زنده بمونم این رژیم نباشه، دوست دارم تو عروسیم بهترین خواننده ها و بهترین رقاصه ها و تو بهترین هتل دعوت کنم و همه شاد شاد باشن. من به شوخی گفتم برو پسر جون، کی حاضره بیاد تو عروسی تو.خندید،فقط خندید و بعد گفت: «راستی»این تکیه کلامش بود،راستی اگه من مردم،وصیت می کنم که هیچ کس لباس سیاه نپوشه و هیچ کس عزاداری نکنه. همه جشن بگیرن.این کلام آخرش بود.ولی حالا،من منتظرم خبر بیارن اکبر زندست.نمیتونم باور کنم نباید باور کنم،باور هم نمیکنم.بردنش بیمارستان بیرون شاید با شک الکتریکی برش گردونن.او وقتی چند ساعت پیش تو بند بود می گفت قلبش درد می کنه.دیشب هم تو بهداری گویا یه سکته ی خفیف کرده بود.من نمیتونم باور کنم،اکبر به همین راحتی رفته باشه.حتی دلم نمیاد براش کلمه ی شهید راه آزادی رو به کار ببرم.نه دلم میاد و نه این کلمه رو براش کافی میدونم.فقط فکر می کنم اکبر یه اسطورست.یه نمونه ی اعلای مقاومت و پایداری.اکبر نمرده و نمی میره.بچه ها ناراحت بودن و هی اسم افرادی مثل حاج ناصر و حاج مومنی و فلان پزشک رو می آوردن.گفتم بابا جون اینا مقصر اصلی نیستن. این حکومت و سرانش هستن که جون آدما براشون ارزش نداره. مگه زهرا کاظمی رو نکشتن.بعد هم گشتن یه مامور پیدا کنن،بندازن گردنش.خون اکبر گردن شخص خامنه ای یعنی رئیس حکومته؛بعدش هم رئیس جمهور و وزیر اطلاعات. وزیر اطلاعات که قبلا برای قتل های زنجیره ای حکم می داد.حالا هم قانونی افراد رو می کشن.آخه حکم اولیه اکبر اعدام بود.بعد زیر فشار افکار عمومی 15 سال شد.حالا هم اونو کشتن. اما اکبر نمرده . راهش ادامه داره.اکبر جاودانه شد.
ایران/تهران/زندان اوین/بند350 سیاسی/یکشنبه/8 امرداد/1385 ساعت23:30
مهندس حشمت اله طبرزدی
مدیر مسئول هفته نامه ی پیام دانشجو

Wednesday, July 25, 2007

روزگارغریبی است


احساس خفگی می کنم،انگار هوا دم کرده.در و پنجره را باز می کنم اما هیچ فایده ای نداره.کمی این طرف و آن طرف می شم.یه خورده قدم می زنم.سری به سایت های اینترنتی می زنم.گه گاهی به اخبار رادیو فردا گوش می کنم.اما هیچ فایده ای نداره.انگار هیچ راهی نیست.تازه بر فشارهوا و سنگینی سینه ام افزوده می شه.16تا دیگه از جوانها اعدام شدن،جرم اینها شرارت بوده.نگاهی بهVOA می اندازم،خانم اسفندیاری داره اعتراف پس میده ؛وکیل مدافع دانشجوهای پلی تکنیک و دفتر تحکیم اجازه پیدا نکرده با آنها صحبت کنه.اوسانلو هم متهم شده که علیه امنیت ملی اقدام کرده.نگاهی به روزنامه ی اعتماد می اندازم ، سفیر انگلیس در ایران گفته که چند روز اخیر بین غرب و دولت اسلامی ایران بر سر پرونده ی اتمی،یه نوع اعتماد به وجود آمده.برخی نمایندگان مجلس اسلامی هم از نبود بنزین گلایه کردن.قراره بین نماینده ی دولت اسلامی حاکم بر ایران ونماینده ی شیطان بزرگ در عراق،دور جدید مذاکره برقرار بشه.هیچ کدام از این خبرها نشان نمیده که قراره راه تنفسی باز بشه.
در بیانیه انجمن دانشجویان پلی تکنیک هم اومده که؛هوا بس ناجوانمردانه سرداست آی،دمت گرم و سرت خوش باد.سلامم را تو پاسخ گو....اما قرار نیست هیچکس سلام کسی رو پاسخ بده....شاید باید گفت:هست شب،آری شب،یک شب دم کرده و خاک،رنگ رخ باخته است.......
من شبیه این حالت خفگی،دم کردگی و سردی را در اوایل سال 1375تجربه کرده بودم.اماگویا امروز بدتر شده.عجیب نیست؟!عصر رسانه و آزادی اطلاعات باشه،اما کسی صدای تو رو نشنوه؟دوران تلویزیون،اینترنت و ماهواره باشه اما یک دولت اسلامی در دنیا پیدا بشه که به سبک دولت اسلامی طالبان که تا چند سال پیش بر افغانستان حاکم بود،به صورت فله ای حکم سنگسار و اعدام صادر کنه،اما صدا از کسی در نیاد؟مثل آب خوردن جوانان دانشجوی 20-25 ساله رو توی سلول انفرادی و زیر شکنجه قرار بده،اما آب از آب تکان نخوره!
حتّی شهروندان ایرانی-آمریکایی را به اجبار وادار به اعتراف کنه،اما ابر قدرت جهان هم نتونه کاری کنه و در عوض وزیر امور خارجه ی اونا به رهبر دولت اسلامی حاکم بر ایران نامه بنویسه و تمنای آزادی زندانیانش رو داشته باشه؟آیا به نظر شما روزگار عجیبی نیست؟!
من در پاسخ به دانشجویان عضو انجمن دانشجویان پلی تکنیک میگم که،آره!هوا بس نا جوانمردانه سرد است!دوستان عزیز،از دولت اسلامی هیچ انتظاری نباید داشت.این ها 28 سال است که ماشین سر کوب واعدام و زندان و شکنجه رو روشن کردن و هیچ بنا ندارن اونو خاموش کنن.طبیعت دولت اسلامی جز این نیست،زیرا خودش را نماینده ی خدا می دونه و هر منتقد،مخالف و معترضی را به عنوان یک نیروی منحرف،ضد خداوتوطئه گرتلقی کرده که باید حتماً سرکوب یا اعدام بشه، تا هر وقت که توان داشته باشه،همین کار ها رو می کنه که مبادا ، دولت اسلامی و نمایندگان خدا،از هیچ ناحیه ای تهدید بشن.هر دولت اسلامی دیگری هم که حاکم بشه،همین کار رو خواهد کرد.من هیچ انتظار و توقعی از این دولت اسلامی،جز همین کار ها که می کنه ندارم.چشممون کور و دندمون نرم که دیگه هوس انقلاب اسلامی به سرمون نزنه.البته شما ها آنروز نبودید؛اگه هم بودید مثل میلیون ها ایرانی می ریختید توی خیابون و می گفتید که؛عکس امام تو ماه!؟....
از غربی ها هم هیچ انتظاری نباید داشت.اونا هم دنبال منافع خودشون هستن.
نمونش همین پرونده ی هسته ای است.مگه همین آمریکایی ها نبودن که تا چند سال پیش که هنوز از طرف دولت اسلامی،احساس خطر جدّی نکرده بودن ، مدعی بودن که برای اینکه دولت اسلامی را بپذیرند ابتدا باید 4 شرط رعایت بشه که اولیش،رعایت حقوق بشر بود.اما دیدید که دولت اسلامی را پذیرفتن و هیچ حرفی هم ازحقوق بشرنزدن.اگه لازم بشه به دولت اسلامی تضمین امنیتی هم می دن که مبادا،من و شما علیه این دولت اسلامی دست به انقلاب مخملین بزنیم و حاکمیت جهل و عقب ماندگی رو به خطر بی اندازیم!میگید نه!چند صباحی شکیبایی پیشه کنید.
ولی من از این همه ایرانی با احزاب و سازمان های رنگارنگ و اسم و عنوان های قشنگ قشنگ در عجبم.همه ی آنها طرفدار دموکراسی و حقوق بشرند. همشون با سنگسار،اعدام،زندان و شکنجه مخالفن،همه دم از حقوق مردم و بیچارگی آنها می زنن.ولی دوتا شون حاضر نیستن کنار هم بشینن .به محض اینکه دوتا سازمان با افکار متضاد و یا متفاوت دور هم جمع می شن ، بقیه وظیفه ی ملّی و وطنی خود می دونن که به دفاع از تمامیت ارضی و استقلال سیاسی، علیه این پدر سوخته های وطن فروش که با تجزیه طلب ها نشستن و پشت پرده با آمریکایی ها قرار و مداری گذاشتن که شاید خود آمریکایی ها هم خبر نداشته باشن،اعلامیه صادر کنن!؟
من با اطمینان می گویم،بسیاری از این هموطنان بسیار وطن پرست،هرگاه با نمایندگان امنیتی دولت اسلامی از روی اجبار یا اختیار می نشینن به اونا فخرفروشی کرده و میگن؛ببینید ما چقدر خوب و وطن پرست و ملی گرا هستیم!می بینید که از دولت اسلامی و بلکه از برادر احمدی نژاد هم ضد امریکایی تریم!حالا هی به ما بگید،وطن فروش های امریکایی!هی ما رو زیر فشار بذارین!تازه مااینقدر خوبیم که حاضریم با شرکت در انتخابات فرمایشی و تزئینی شما،به دولت اسلامی کمک بدیم تا بیشتر اعدام کنه!اما شما ها کم لطفی می کنین و ما رو غیر قانونی و مرتد معرفی میکنین!نمیشه از این حرف های بدبد کم تر بزنین!؟
آره؛دوستان عزیز!بدبختی ماخودمان هستیم.مایی که حاضرنیستیم حتی درباره ی یک مسئله موضع مشترک داشته باشیم.به خدا نود درصد ما به خاطر ترس از دولت اسلامی است که حاضر نیستیم دعوای بیهوده و تکراری 28 مرداد و کوفت و زهرمار رو کناربذاریم وفکری به حال این ملت بیچاره واین دانشجویان زندانی بکنیم.برای اینکه خوب می دونیم که ماموران امنیتی دولت اسلامی از اینکه ما به همدیگه فحش و ناسزا بدیم خوشش میاد. اخیراًهم که دولت اسلامی دم از اتحاد ملی و لابد سال دیگه دکتر مصدق می زنه و آب از لب و لوچه ی ما وطن پرست ها سرازیر میشه و پنهانی برای سلامتی رهبر دولت اسلامی دست به دعا می بریم!
اگر همه ی ماها که دم از دموکراسی،حقوق بشر و عدالت می زنیم،یه بار و فقط یه بار بر سر یک مسئله،مثلا دفاع از زندانیان سیاسی،هم موضع بشیم دیگه دولت اسلامی،به خودش اجازه نمیده که چند تا دانشجو بی گناه رو مدتها توی سلول انفرادی بیندازه.اما دریغ از یه جو آگاهی و درایت! من با خودم فکر می کنم که عبداله مومنی و هاشمی و جاوید تهرانی و اوسانلو به چه جرمی باید زندون باشن؟پس چرا ما نباید اونجا باشیم؟!اگه قراره دولت اسلامی هر بی گناهی رو به جرم حرف زدن بندازه درون زندان و این مخالفین قلابی،سرگرم دعوای 28 مرداد و 22 بهمن باشن، پس بهتره که همه ی ما زندون باشیم.
اگه 28 سال پیش این مخالفین بی خاصیت رو از حکومت نینداخته بودن بیرون
حتم دارم که اونا هیچ مشکلی با دولت اسلامی نداشتن.مگه همین ها نبودن که در بهمن57،جاده صاف کن دولت اسلامی شدن؟!
اگر چه هیچ امیدی به این جماعت پوسیده و زه وار در رفته ندارم12-13 سال است که هر گاه به اونا دل بستم و امید پیدا کردم،محکم تر سرم به دیوار خورد، اما از همه ی اون هایی که ضجه های یه مبارز به بند کشیده رو می خونن و هنوز گرفتار بیماری اپوزسیونی نشدن دعوت می کنم روز8 مرداد که سالروز شهادت یک دانشجوی دلاور و مظلوم است رو به روز همبستگی ملی درحمایت از دانشجویان زندانی و بلکه همه ی زندانیان سیاسی وغیر سیاسی تبدیل کنن.
اصلا در حمایت مردم ایران حتی حمایت از اراذل واوباش.آره من از اراذل و اوباش و حتی آن زن و مرد زنا کار که به سنگسار محکوم شدن درمقابل این دولت اسلامی دفاع می کنم. من ازهمه ی اونایی که دولت اسلامی به هر دلیل، حتی جرم و جنایت به زندان انداخته دفاع می کنم. من تنفر خودم رو از اپوزسیونی که گرفتار دعوای 28 مرداد و مصدق و شاه است، اعلام می کنم. من از مخالفین قلابی و اپوزسیون دروغین حالم به هم می خوره.رهبر من نه مصدق، نه شاه،بلکه رهبر من اکبر محمدی است که صادقانه جان خودش رابرای ایران و دموکراسی خواهی گذاشت.رهبر من دانشجویان بی گناهی هستند که توی سلول های انفرادی می میرن و زنده می شن.با شما ها هستم.آره! خود شما، شمایی که ادعای وطن پرستی و شاه پرستی و مصدق پرستی و سیاست پرستی از جان انسان ها و حقوق آنها برات مهتره.من جان انسان های بی گناهی رو که هر روز به بهانه ای به دار آویخته می شن یا تو سلول انفرادی تحقیر می شن یا از فقرو بیچارگی دست به خودکشی می زنن از وطن تو و مصدق تو و شاه تو و حزب و گروه تو، بیشتر دوست دارم. من از اون وطن پرستی و استقلال خواهی و مصدق گرایی که از انسانیت تهی است و برای حقوق آدم ها پشیزی ارزش قائل نیست حالم به هم می خوره.من می گم که تو هم از وطن،مصدق،شاه و حزب سیاسی ات یه تابو درست کردی که صد رحمت به تابوی خمینی و خامنه ای.من می گم اگه تابوی مصدق و شاه و اون استقلال طلبی دروغین قراره بین مخالفین دعوای حیدری-نعمتی راه بی اندازه و مانع از این بشه که مردم یک صدا بشن، پس بذار قلم من در شکستن این تابوهاپیش قدم باشه.آخه دروغ گوها،شماها که یه پاتون ایران و یه پاتون توی آمریکاس!اصلابگید ببینم کدوم ملی گرایی و وطن پرستی تجویزکرده بود که 3000000 دلار از آمریکا بگیرید؟نکنه دچار توهم تاریخی شدین و فکر کردین مهم هستین؟شماها همان هایی هستین که خمینی 28 سال پیش، پس از آنکه خوب ازتون کولی گرفت با یه سخنرانی از حکومت ریخت بیرون.البته آدم های با شرف هم بین شماها هست ولی صدای اونا بین هیاهوی برخی از شماها گم شده.بی انصاف ها، این وطنی که از اون دم می زنین و اون مصدق و شاهی که بت کردین،بدون این انسان های بی گناه که هر روز به جرمی به سلول انفرادی می افتن و یا طناب دار دور گردن اونا می پیچه پشیزی ارزش ندارن. خوش غیرت ها از خودتون بپرسین مگه این مملکت چه قدر اراذل و اوباش داره که این دولت ستمگر اسلامی،هر چه اعدام می کنه تموم نمیشه؟
اگه دولت اسلامی با سیاست های جاهلانه و مردم ستیز خودش،عملاًجوان های بیکار را( به تعبیر خودش)اراذل و اوباش پرورش میده و بعدمیکشه بالای چوبه ی دار،شماها با این تفرقه و سکوت مرگبار خودتان در جنایت این رژیم شریک هستین. دلتون خوشه که به مامورهای امنیتی رژیم گزارش بدین که از فرط میهن پرستی و استقلال طلبی هر ندای وحدت بخش رو به بهانه ای در هم می کوبید، پاسخ مثبت نمیدین و یا علیه آن تبلیغات راه می اندازین.یکیتون از فرط جمهوری خواهی و مصدق پرستی دارین می ترکین و اون دیگری هم از فرط سلطنت طلبی و شاه پرستی
جوانان و دانشجویان این مرز و بوم سالها است که درگیر زندان،شکنجه و اعدام هستن و گویا باید به این وضع عادت کنن.ولی من می خوام به دولت اسلامی، دولت مصدقی و دولت سلطنتی اطمینان بدم که دنیا عوض شده و تابو ها هم،یکی پس از دیگری شکسته.حاکمیت در نهایت با دموکراسی،حقوق بشر،آگاهی وقانون است.پیشوای ما نه هیچ یک از بت های شماها،که قانونِ آزادی،آزادگی و عدالت است.رهبران ما نه شما آدم های مسخ شده و از تاریخ به بیرون افتاده که زنان و مردان مبارز و آزادیخواه هستند.قانون انسانیت و اخلاق تنها قانونی است که صلاحیت حکومت را بر انسانها دارد.دوران بت ها و تابوها،سالیانی است که گذشته است. مردم ایران نشان داده اند که به پیروی از قانون دموکراسی و آزادیخواهی،در زمان مقرر،تابو ها را خواهند شکست؛پس کمی بیندیشید.امیدوارم سلول های مغزشما آنقدر فاسد نشده باشد که بتوانید خود را از بند این تابوهای تاریخی رها سازید و به جوانان مبارز بپیوندید. بعیدمی دانم...
زنده باد حقوق بشر.زنده باد آزادی .زنده باد دموکراسی و عدالت.زنده باد اکبر محمدی و همه ی زندانیان سیاسی.مرده بادجهل وستمگری.مرده باد بت پرستی و عقب ماندگی
مهندس حشمت اله طبرزدی
مدیر مسئول هفته نامه ی توقیف شده ی پیام دانشجو

Sunday, July 8, 2007

سرمقاله

دوشنبه7 شهریور1373 یعنی حدود 13سال پیش اولین شماره ی هفته نامه ی پیام دانشجو منتشر شد
هفته نامه به مدیرمسئولی من،سردبیری محمدحسن علیپور وشورای نویسندگان متشکل از:دکتر جواد امامی ،پرویزسفری،محمد مسعود سلامتی،جواد خرمی مقدم،فتح اله مرادی،احمد علیشاهی وبا حمایت انجمن دانشجویی ودانش آموختگان منتشرشد
این هفته نامه،جمعاً 58 شماره بایک ویژه نامه ی نوروزی(به تاریخ سه شنبه23اسفند 1373)چاپ شدکه البته یک شماره ی آن چاپ
گردید ولی منتشر نشد و شماره ی دیگر چاپ شداما از روی دکه های روزنامه فروشی جمع شد
شماره ای که چاپ و منتشر شد،اما از روی دکه ها و به شکایت آقای محسن رفیق دوست ، رییس وقت بنیاد مستضعفان جمع شد شماره ی 34 بود که سه شنبه 12 اردیبهشت 1374 منتشر گردید.شماره ی 58 نیز چاپ شد اما در همان چاپخانه خمیر گردید
در واقع این هفته نامه به عدد 57 یعنی سال پیروزی انقلاب در بهمن57،چاپ و منتشر شد.شاید مقدر این بود!شاید این هم مقدر بود که پاسدار بازجو ها،درسال 1380،سلول انفرادی که در بازداشتگاه نظامی عشرت آباد برای من انتخاب کرده بودند،با شماره ی73باشد!من برداشتم این بود که می خواهند بگویند جرم تو این است که از سال 1373 از نظام جدا شدی و به مخالفین پیوستی پس جای تو اینجاست
از راز و رمز و امور نا گشوده و سر به مهر مانده که بگذریم، این هفته نامه از تاریخ انتشار تا توقیف دایم(در سه شنبه 1خرداد ماه1375) سه نوبت توقیف شد،دو نوبت مورد حمله ی گروه فشار قرار گرفت و سه نوبت بازداشت کوتاه مدیر مسئول و دو مرتبه دادگاهی مدیر مسئول که یکبار تبرئه و بار آخر نیز محکوم شدن را در پرونده داشت.
هفته نامه ی پیام دانشجو،اگرچه 57 شماره بیشتر منتشر نگردید اما به دلیل آنکه تیراژ آن به بالاترین تیراژ رسید که گاه به 400-500 هزار می رسید، توانست زمینه ساز یک انقلاب دموکراتیک یا اصلاحات بنیادین دربین نیروهای طرفدار انقلاب و حتی مردم کوچه بازار شود
به همین دلیل به همان میزان که قدرتمندان جمهوری اسلامی ازنام«پیام دانشجو» تنفر و بلکه وحشت دارند،من ازاین نام خوشم می آید.شاید به همین دلیل است که اولین«وبلاگ»خودرا«پیام دانشجو»نامیدم وامیدآن دارم که روزی«پیام دانشجو»با همین نام و همان«لوگو»دوباره منتشر شود.هنوز بسیاری از مردم،من را با نام «پیام دانشجو»می شناسند.
دومین توقیف هفته نامه ی پیام دانشجو که به مدت 213 به طول انجامید در سه شنبه 10 /مردادماه/1374 اتفاق افتاد و بار دیگر در تاریخ پنج شنبه 10/اسفند/1374 منتشر گردید.هنگام انتشارمجدد درتاریخ بالا،تحت عنوان مروری بر213 روز توقیف غیر قانونی پیام دانشجو»و به قلم پرویزسفری چنین نوشته شد:«چهل وهفتمین شماره ی پیام دانشجو که قرار بود در تاریخ 10/5/74منتشرشود،ازسوی هیات نظارت بر مطبوعات توقیف شد.و امروز پس از،213روز مقاومت،بار دیگر شماره ی47در دست شماست.در این 213روز فرزندان شما در سنگر هفته نامه ی پیام دانشجو حتی برای لحظه ای رسالت سنگین مطبوعاتی خود را فراموش نکرده اند وبا پشتیبانی شما مردم بزرگواراز تمامی راه های مشروع، قانونی وانقلابی به مخالفت با این عمل غیر قانونی پرداخته وسرانجام توانستند بااثبات حقانیت خود،پیام دانشجورا برای خدمتگذاری آماده نمایند.»
در این گزارش که تحت عنوان«مروری بر213 روز...»در شماره های بعدی چاپ می گردید،نکات جالبی وجود دارد که به آن اشاره خواهد شد.
شاکیان من در این مرحله که به توقیف 213 روز انجامیده بود،11شخصیت حقیقی وحقوقی بودند.در گزارشی که در شماره ی47 هفته نامه ودر ارتباط با جلسه ی دادگاه پیام دانشجوآمده است
«دادگاه رسیدگی به پرونده ی هفته نامه ی پیام دانشجوساعت11روز دوشنبه
16/11/74با حضور هیات منصفه در شعبه ی 34 دادگاه ویژه ی مطبوعات تشکیل شد.در این دادگاه که 8تن از 11شاکی پرونده حضور نداشتند،دادگاه از 3 شاکی حاضردرجلسه...»شایان ذکر است در این جلسه ی دادگاه آقای محسن رفیق دوست همراه با 3 وکیل خود به اقامه ی دعوا علیه من پرداخت.
همچنین شریعتمداری مشاورحقوقی آقای کرباسچی شهردار تهران،علیه من اقامه ی دعوا کرد.ونیزآقای نیکبخت صالحی وکیل مدافع آقای سیف مدیر عامل بانک صادرات،لایحه ی خود را علیه من تقدیم دادگاه کرد...ادامه دارد.